کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش


گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش

غماز در کمین گهرهای راز بود


قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش

من بودم و نمودی و باقی خیال تو


رفتم که پرده ای بکشم بر نمود خویش

یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار


حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش

از چشم من به خود نگر و منع کن مرا


بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش

گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست


حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش

بزم نشاط یار کجا وین فغان زار


وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش